دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
توکه غریبه نیستی بیست سال باهات رفیقم، درد دلمو به تو نگم به کی بگم، فقط می تونم بگم ادم ناخون خشکی بود. هر وقت می رفتم پولی قرض بگیرم همیشه کمتراز انچه که می خواستم می داد. مثل همین چند هفته پیش که برام گرفتاری پیش اومده بود. رفتم برای سه روز ده ملیون بگیرم، بخیل وخسیس بیشتر از پنج ملیون نداد و قسم که بیشتر نداره، فکر کرده خرم، بگو نمی خوای بدی، چرا قسم الکی، منو مسخره کردی، بعد بخاطر پنج ملیون باقیمانده اینقد خجالت زده این واون شدم، راست گفتن می خواهی آدما رو بشناسی تو گرفتاری وتنگنا بشناس. البته از قدیم گفتن بد میگی، خوب هم بگو، خیلی به من اطمینان داشت، حتی یه رسید خشک وخالی هم ازم نگرفت، باید زودتر جور کنم بهشون بدم، هر چی میخوام پشت سرش حرف نزنم استخونام دارند داد می زنند. با خانوم بچها یه مجلسی باید می رفتم که دیدم ماشینم خرابه، رفتم ماشینشو گرفتم فکر کنم، با ناراحتی داد. چون ساعت یک نصف شب موقع برگشت به خونه پنچرشد. ((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 155 صفحه بعد